نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

حکمت خدا

فقط و فقط می خواست با همون آدم ازدواج کنه! به هر قیمتی و با هر سختی و مرارتی!

با همه مشکلاتی که می دید، باز هم حاضر نبود که از خواسته خودش کوتاه بیاد. مرتب دعا می کرد و حاجت خودش رو با اصرار خیلی زیاد طلب می کرد...

اما باز هم نشد...

انگار به خواسته اش جوابی داده نشد. بهتر بگم ظاهرا برای حاجتش در اون زمان جوابی نبود یا بود و اون نمی دید.

 گذشت یه مدتی تا بفهمه که چقدر دوست داشتنی بوده نزد او که همون جوابی رو که

می خواسته دریافت نکرده!

تا بفهمه که پاسخی بهتر در یک زمان دیگه بهش داده می شه ...

 

گذشت یه مدتی تا بفهمه که:

 هیچ مهره ای جابجا نمی شه مگر به حکمت حکیم...

خیلی گذشت تا بفهمه اگه صبر کنه به فصل رحمت می رسه که همیشه پشت حکمتشه...

...

تو چیکار می کنی؟ با خواسته هات؟ با اصرارهای خودت و حکمت و رحمت او؟