نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

دلتنگی های یک شاعر

اجازه بدهید زیاد خود م را در قید و بند باستان شناسی نگه ندارم و گاهی هم گریزی بزنم به دلتنگی ها و شعر و..

این شعر را برای آغاز از دوست عزیزم حسین عطاالهی برای شما بیاورم

«سگها را بکشید»

شهردار فرمان داد

شهرداری اجرا کرد

امنیت شبانه گریخت

خون خط کشی خیابان ذهن کودک دبستان را پروراند و شب دیوانه شد

کوفت سرش را به سنگ روز

مثله کرد هرچه چراغ

برخواست زوزه دو دلداده در دل شب و قصه شد لای گره چارقد مادر بزرگ

حرفهای آخر این دو وفادار:

ای گرم، ای مستانه داغ که آب شد از زوزه ات دل سنگ

عاشق شد آفتاب

رنگ گرفت خواب

به تو بیمارم، به تو بیمارم

چنان در من پاگرفتی که نبوییدم الا نفست و لمس نکردم جز گونه ات

آه

سرنوشت ما این است

که تف بیاندازد به مردارمان شهردار و فحش بدهد سگ نجس

آلوده به هرزه های هوس...

مردارها را جمع کنید

آنها را به دریا بریزید

شهردار فرمان داد

شهرداری اجرا کرد..