نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

نفس باغچه

 

من که آرام آرام

آمده ام از پس دیوار بلند تردید

به خیال لمس یک پروانه

با نگاهی که پر از واژه عشق است هنوز

و دلی مالامال از اندوه

گام هایی لرزان

و نگاهی که هراسان است از تاریکی 

قفسی ساخته اند از بدنم

با رگ و ریشه طاعونی سرب و آهن

باز کن پنجره را

تا به تماشا بنشینم  یک آن

نفس باقچه را

 

 

 

 

 

این شعر را در ایستگاه مترو میرداماد دیدم و با موبایل عکس گرفتم شعری جالبیه امیدوارم به دل همه هم بشینه

نظرات 2 + ارسال نظر
جستار دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:15 ب.ظ http://m-norouzi.blogfa.com

مرده شور برده
اون موقع که شانا بودی اهل ذوق نبودی ! چی شد که از شانا رفتی از خودت ذوق در وکنی ؟

بابا آدم یه دوست مثل شما داشته باشه احتیاجی به دشمن نداره دیگه
آخه چرا اینقدر ذوق و سلیقه آدمو سرکوب می کنید
آخه چرا به ذوف ما جوونا احترام نمی ذارین ؟
مگه شما پیرمدرها خودتون جوون نبودین؟

پرویز محمدی جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:17 ب.ظ http://www.parvizm.persianblog.com

با سلام و احترام

خوشحالم که باستانشناسی و می نویسی.من هم باستانشناسم و با این که اکنون کار باستانشناسی نمی کنم ،اما هرشب خواب های من باستانشناسانه است .موفق باشید .و این هم سایت گالری من در سارایو. یا االله

www.isfahan.ba

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد