نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

یه شعر

سلام این شعر دلنشین را همکار سابق و دوست گرامیم آقای نوروزی فرستادن. دیدم خیلی خوبه گفتم که شما هم از خوندنش لذت ببرین. در ضمن اگه خواستین می تونین به آدرس وبلاگ ایشون به نام جستار که آخر مطلب آوردم سر بزنین .

 

راستی اگر گُل نبود، کتاب و شکوفه نبود
آن وقت پروانه کجا به دنیا می‌آمد، کجا می‌مُرد؟
اینجا چقدر تاریک است
نفسهایت را یکی‌یکی می‌شماری
بعد چوب‌ْخطِ خالی،
یک دیوار و هزار سال ستاره‌ی دور ...!
حالا چشمهایت را ببند و بشمار!
چه می‌دانم
ستاره‌ها را بشمار، خودِ اعدادِ خاموشِ ثانیه را تا صدهزار!
یک ساعت مانده به این اتفاق
داشتم چمدانم را می‌بستم.


روی چهارپایه نشستم
گفتند: بایست!
گفتم: چشم.
بعد بی‌گناهیِ دریا به گردنِ من افتاد!


تو دستم را بگیر
خودم برخواهم خاست،
دارد چشمهایم به روشنایی عادت می‌کنند!
یک‌وقتی به تاریکی بَد نگویی،
من یکی ... مسافرِ این راه نبوده‌ام.

آدرس وبلاگ جستار    http://m-norouzi.blogfa.com 

نظرات 5 + ارسال نظر
مـ ـ دانش سه‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:09 ب.ظ

سلام حمید جان
امیدوارم که همیشه خوب و خوش باشی
دلم برات تنگ شده
سلام مرا به آقای نوروزی هم برسان
شعر با حالی بود

مینو سه‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:29 ب.ظ http://ZHIIVAAR.BLOGSKY.COM

زیبا بود

محمدی پناه شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:20 ب.ظ http://www.archa.blogfa.com

شعر قشنگی بود

جستار شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:13 ب.ظ http://m-norouzi.blogfa.com

صبح‌ات به‌خیر همسایه‌ی گرامی
لطفا تو هم شکستنِ شب وُ
روشناییِ روز را تصدیق کن!
بگو چه وقتِ خوشی
چه شب روشنِ کاملی ...!
لطفا ترانه بخوانید
طوطی خسته هم از قولِ باغ
به خوابِ قفس رسیده است،
چه بهتر از این!
پشیمانیِ پروانه هم به ما مربوط نیست
گاهی اوقات باید کنارِ دیوار کج خوابید،
بعد شب از ترسِ‌ شب با شب از ستاره سخن گفت،
حالا چه بیاید
چه نیاید
فرقی نمی‌کند.


صبح‌ات به‌خیر همسایه‌ی گرامی!

ابوالفضل شنبه 28 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:53 ب.ظ http://abolfazl-20.blogfa.com/

کی رفته‌ای زدل که تمنا کنم تو را
کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
بالای خود در آینه‌ی چشم من ببین
تا با خبر زعالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبله‌گاه ممن و ترسا کنم تو را
خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را
......................................
سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه
من اولین باریه اومدم وبلاگ شما
وبلاگ قشنگیه منم به روزم
سر بزنید خوشحال میشیم
امیدوارم موفق و شاد باشید
هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه ی هیچیم ...
[گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد