نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

فریاد

خیلی وقته دیگه نمیتونم دست به قلم ببرم

این برای یه خبرنگار خیلی سخته.  تویی که خودت می نویسی می دونی که چی می گم.

 چی می گم. نوشتن جزوی از وجود آدم می شه. چشمت را که باز می کنی دنبال مطالبی هستی که به نوشته هات اضافه کنی تا به غنای اون اضافه بشه و خواننده چیزی دستگیرش بشه.

اما چند وقتیه که مشغله های ذهنی و زندگی نمی ذاره که دیگه دست به قلم ببرم. «غم نان » اونقدر درگیرمون کرده که حسابی داریم از خودمون دور می شیم . 

 گاهی وقت ها با خودم فکر می کنم چی می شد که خدا یهو منو بر می داشت و می برد تو یه کویری که بتونم فقط هوار بزنم . راستی تو می دونی که نمی شه به جز تو کسی را دوست داشت؟

دلم خیلی گرفته .

خیلی تنگ شده . برای همه گذشته ها. برای بچگیم. دانشگاه. باستان شناسی.

بیابون هایی که از زیر ریگ ها و شن زارهاش باید به ا صطلاح تمدت بیرون کشید.

برای خستگی های بعد از کار . حالا که فکر می کنم که دلم برای تو  بیشتر و و بعدشم برای خودم تنگ شده.

یاد خودم بخیر باشه.

 

خودمانی

عجب حالی آدم پیدا می کند وقتی در جایی قدم می گذارد که شاید خودش آنچنان اعتقادی داشته باشد اما وقتی می بینید که عده‌ای فراوان به آن اعتقاد دارند بی اختیار با خود می گوید آیا واقعا چه چیزی در اینجا وجود دارد؟

 روز گذشته به حرم حضرت شاهچراغ رفتم.

فکر می کنم که یک نوع احساس ها در بی تمامی انسان ها مشترک باشد چه هندو باشی یا مسیحی و یهودی باشی یا مسلمان فرقی نمی کند.

اولین چیزی که در ورود به یک مکان مذهبی توجهت را جلب می‌کند معماری متفاوت آن است.

همین معماری متفاوت است که خارج از آن مکعب سازی‌های دراز یا متوسط شهر،‌ گاه در یک حرم نیم دایره خلاصه می شود .

این را هم تقریبا می توان به اشکالی نزدیک به هم مانند بیضی،‌دایره یا چندی ضلعی‌های نامنظم در چنین مکان هایی از هرمذهب پیدا کرد.

دومین چیزی که می بینی احترام فوق العاده ای است که مردم معتقد به آن می‌گذارند.

می‌اندیشم که این احترام به سنگ و خاک نیست این یک نوع احساس تنهایی است که انسان را به اینجا یا هرجایی دیگری که شبیه به اینجا باشد، می‌کشاند.

آخر دیدن فضای معماری یک بار یا دو بار یا چند بار می تواند آرزو باشد اما به تدریج این احساس تنهایی و نیاز به سخن گفتن وطلب کردن است که انسان را خارج از هر نوع نژاد و فرقه که باشد به یک معبد می کشاند.

دیدن یک یهودی کنیسه و در حال عبادت همانقدر زیباست که دیدن یک بت پرست در معبدی یا چنین چیزی برای مسلمانی یا مسیحی باشد.

و این نیست جزاحساسی که باعث می شود که مردم از آن به عنوان مذهب یا عقیدشان یاد می کنند.

 

دلم گرفته زینجا

 

 

سفر به خیر

به کجا چنین شتابان ؟

گون از نسیم پرسید

دل من گرفته ز این جا

هوس سفر نداری

ز غبار این بیابان ؟

همه آرزویم اما

چه کنم که بسته پایم

 

به کجا چنین شتابان ؟                              

به هر آن کجا که باشد ، به جز این سرا ، سرایم

سفرت به خیرا ما تو و دوستی ، خدا را

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها ، به باران

برسان سلام ما را