نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

نارون

یک چیزهایی مثل باستان شناسی و ...

بدون شرح

 

منبع:http://www.classicart.ir/

نفس باغچه

 

من که آرام آرام

آمده ام از پس دیوار بلند تردید

به خیال لمس یک پروانه

با نگاهی که پر از واژه عشق است هنوز

و دلی مالامال از اندوه

گام هایی لرزان

و نگاهی که هراسان است از تاریکی 

قفسی ساخته اند از بدنم

با رگ و ریشه طاعونی سرب و آهن

باز کن پنجره را

تا به تماشا بنشینم  یک آن

نفس باقچه را

 

 

 

 

 

این شعر را در ایستگاه مترو میرداماد دیدم و با موبایل عکس گرفتم شعری جالبیه امیدوارم به دل همه هم بشینه

عشق بدون قید و شرط

سرباز قبل از اینکه به خانه برسد , از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت : پدر و مادر عزیزم , جنگ تمام شده و من میخواهم به خانه بازگردم , ولی خواهشی از شما دارم . دوستی دارم که میخواهم او را با خود به خانه بیاورم .

 

پدر و مادر او در پاسخ گفتند : نا با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم .

 

پسر ادامه داد : ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید , و در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده و جایی برای رفتن ندارد و من میخواهم که اجازه بدهید او با ما زندگی کند .

 

پدرش گفت : پسر عزیزم , متاسفم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است . ما کمک میکنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند .

 

  پسر گفت : نه من میخواهم که او در منزل ما زندگی کند .

 

 آنها در جواب گفتند : نه , فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد شد . ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمیدهیم او آرامش زندگی ما را بر هم زند . بهتر است به خانه بیایی و او را فراموش کنی .

 

 در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند .

 

چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خود کشی هستند .

 

پدر و مادر او آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشک قانونی مراجعه کردند .

 

با دیدن جسد قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد . پسر آنها یک دست و یک پا نداشت ....

 

 

به نقل از سایت مارشال